به پیش روی من، تا چشم یاری می کند، دریاست !
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش،
غمم دریا، دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق ها ست !
خروش موج، با من می کند نجوا،
که : - « هرل کس دل به دریا زد رهائی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهائی یافت ... »
مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ،
امید آنکه جان خسته ام را ،
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
فریدون مشیری
سلام/
خوش اومدید به وبلاگم و خوشحال کریدن دایی رو
هرل کس دل به دریا زد رهائی یافت
هر که دلشو بزنه به آب رهایی پیدا میکنه
خیلی زیباست
شنا هم باید بلد باشه یا نه دایی ؟
ممنون از اینکه با نظرات خوبتون همراهیم می کنید
نه متاسفانه من اصلا شنا بلد نیستم اما دریا رو خیلی دوست دارم.