♥دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ♥

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .

♥دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ♥

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .

آن روزها

آن روزها رفتند


آن روزهای خوب


آن روزهای سالم  سرشار


آن آسمان های پر از پولک


آن شاخساران پر از گیلاس


آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگ

ر

آن بام های بادبادکهای بازیگوش


آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها


آن روزها رفتند


 آن روزهایی کز شکاف پلکهای من


آوازهایم چون حبابی از هوا لبریز می جوشید


چشمم به روی هر چه می لغزید


آنرا چو شیر تازه می نوشید


گویی میان مردمکهایم


خرگوش نا آرام شادی بود


هر صبحدم با آفتاب پیر


به دشتهای نا شناس جستجو می رفت


شبها به جنگل های تاریکی فرو می رفت


آن روزها رفتند

 

                                         فروغ فرخزاد

دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است :

۱. آنانی که وقتی هستند،هستند وقتی که نیستند هم نیستند.

 

(عمده آدمها،حضورشان مبتنی به فیزیک است.تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند.بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند)

 

۲. آنانی که وقتی هستند،نیستند وقتی که نیستند هم نیستند.

 

(مردگانی متحرک در جهان،خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند.بی شخصیت اند و بی اعتبار.هرگز به چشم نمی آیند.مرده و زنده شان یکی است.)

 

۳. آنانی که وقتی هستند،هستند وقتی که نیستند هم هستند.

 

(آدمهای معتبر و با شخصیت.کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند.کسانی که همواره به خاطر ما می مانند.دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.)

 

۴. آنانی که وقتی هستند،نیستند و وقتی که نیستند هستند.

 

(شگفت انگیز ترین آدمها.در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم.اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم.باز می شناسیم.می فهمیم که آنان چه بودند.چه می گفتند و چه می خواستند.ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان.اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم،قفل بر زبانمان می زنند.اختیار از ما سلب میشود. سکوت می کنیم. و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم.شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.)

عاشقانه

    ای شب از رویای تو رنگین شده

    سینه از عطر تو ام سنگین شده

    ای به روی چشم من گسترده خویش

    شادی‌ام بخشیده از اندوه بیش

    همچو بارانی که شوید جسم خاک

    هستیم ز آلودگی‌ها کرده پاک

 

    ای تپش‌های تن سوزان من

    آتشی در سایۀ مژگان من

    ای ز گندم‌زارها سرشارتر

    ای ز زرین شاخه‌ها پُر بارتر

    ای در بگشوده بر خورشیدها

    در هجوم ظلمت تردیدها

    با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست

    هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ادامه مطلب ...

وصیتنامه وحشی بافقی

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید



همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد



**********


مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید



مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

**********


بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ


پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ


**************


جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد


شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

**************

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد


اندرون دل مــن یک قـلم تـاک زنـیـــــــد


************


روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت


آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت