آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگ
ر
آن بام های بادبادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
آن روزها رفتند
آن روزهایی کز شکاف پلکهای من
آوازهایم چون حبابی از هوا لبریز می جوشید
چشمم به روی هر چه می لغزید
آنرا چو شیر تازه می نوشید
گویی میان مردمکهایم
خرگوش نا آرام شادی بود
هر صبحدم با آفتاب پیر
به دشتهای نا شناس جستجو می رفت
شبها به جنگل های تاریکی فرو می رفت
آن روزها رفتند
فروغ فرخزاد
با این زن بزرگ زیسته ام انگار در قرون متمادی با من نفس کشیده و در یک همزمانی طویل زیستیم.دوستش دارم ممنون از حسن انتخاب شما
سهم من این است
سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد.
سلام
عیدتون مبارک
ما آپیم پیش ما بیاید
فروغ را دوست دارم.