پیکرتراش پیرم و با تیشهی خیال
یک شب تورا ز مرمر شعر آفریدهام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریدهام
بر قامتت که وسوسهی شستشو در اوست
پاشیدهام شراب کفآلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیدهام ز چشم حسودان، نگاه را
تا پیچ و تاب قد تورا دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشودهام
از هر زنی، تراش تنی وام کردهام
از هر قدی، کرشمه ی رقصی ربودهام
اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکندهای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که تو را ساخت، کندهای
هشدار! زانکه در پس این پردهی نیاز
آن بتتراش بلهوس چشم بستهام
یک شب که خشم عشق تو دیوانهام کند
ببینند سایهها که تو را هم شکستهام
نادر نادرپور
سلام وب زیبایی دارین به وب منم سر بزنین فک کنم خوشتون بیاد اگه موافق به تبادل لینک بودین خبرم کنین
التماس دعا....
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
آفرین به تخیل شاعر
آفرین به انتخاب راز
می شه از گندمیای سر زلفت یه عالم شعر نوشت
می شه از عشق تو مرد و دیگه از دست همه راحت شد
می شه از عشق تو مرد و دیگه از دست تو هم راحت شد.
آره از عشق تو مردن داره
وقتی کسی را دوست داریم ذهنمان شروع می کند از او برایمان بتی بسازد آنطور که ما دوست داریم،نه آنطور که او هست و همیشه این بت توسط سازنده اش ویران می شود وقتی چهر ی واقعی را ببیند.
راستی حواسم هست که دیگه به من سر نمی زنی.خوب دلت می خواد چیه مگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
همچنان خاموشی