♥دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ♥

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .

♥دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ♥

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .

خاطره

از دل افروز ترین روز جهان،

خاطره ای با من هست.

به شما ارزانی :

 

سحری بود و هنوز،

گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .

گل یاس،

عشق در جان هوا ریخته بود .

من به دیدار سحر می رفتم

نفسم با نفس یاس درآمیخته بود .

***

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های !

 بسرای ای دل شیدا، بسرای .

این دل افروزترین روز جهان را بنگر !

تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای !

 

آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،

روح درجسم جهان ریخته اند،

شور و شوق تو برانگیخته اند،

تو هم ای مرغک تنها، بسرای !

 

همه درهای رهائی بسته ست،

تا گشائی به نسیم سخنی، پنجرهای را، بسرای !

بسرای ... ))

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !

***

در افق، پشت سرا پرده نور

باغ های گل سرخ،

شاخه گسترده به مهر،

غنچه آورده به ناز،

دم به دم از نفس باد سحر؛

غنچه ها می شد باز .

 

غنچه ها می رسد باز،

باغ هایی گل سرخ،

باغ های گل سرخ،

یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانی لبخند تو،

در لحظه شیرین شکفتن !

خورشید !

چه فروغی به جهان می بخشید !

چه شکوهی ... !

همه عالم به تماشا برخاست !

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !

***

دو کبوتر در اوج،

بال در بال گذر می کردند .

 

دو صنوبر در باغ،

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند .

مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور

رو نهادند به دروازه نور ...

 

چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،

در سرا پرده دل

غنچه ای می پرورد،

- هدیه ای می آورد -

برگ هایش کم کم باز شدند !

برگ ها باز شدند :

ـ « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !

با شکوفائی خورشید و ،

گل افشانی لبخند تو،

آراستمش !

تار و پودش را از خوبی و مهر،

خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :

(( دوستت دارم )) را

من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !

***

 این گل سرخ من است !

دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،

که بری خانه دشمن !

که فشانی بر دوست !

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست !

 

در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشید،

روح خواهد بخشید . »

 

تو هم، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو !

« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !

 

                                                 فریدون مشیری

نظرات 3 + ارسال نظر
reza سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ب.ظ http://zblogr.com

خودتان مدیر باشید

مزه
مدیریت سایت
را حس کنید
شوید $ پولدار $ درعرض یک ماه
سلام و عرض خسته نباشید به دوستان و مدیران وبلاگ به اطلاع دوستان میرسانم که این سایت وبلاگ دهی به فروش میرسد
ارزان و باقیمت باور نکردنی عجله کنید تا به فروش نرسیده

www.zxr.ir


شماره تماس فقط جهت خریدیا اطلاعات بیشتر
تماس بگیرید
09361175641
لطفا عجله کنید اگر دنبال یک سایت وبلاگ دهی"سرویس دهی رایگان" هستید

به دوستان خود بگویید
سایت دیگر ما روزانه یک دامین.ir+کارت شارژ روزانه

www.zblogr.com

ویس دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ب.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

نگاه مهربانانه ی مشیری را در شعرهایش دوست دارم.و شما انتخاب زیبایی کردید.

ویس شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ق.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

مشیری مهربان ترین شاعر معاصر است.یادمه زنده که بود یک روز در یک گالری نقاشی دیدمش.پریدم جلوش و گفتم من شعر هایتان را دوست دارم.و او آرام لبخند زد و تشکر کرد.گفتم خیلی از شعر هایتان را حفظم.او گفت چه جالب چون من هیچکدام از شعر های خودم را حفظ نیستم.برایم تعجب آور بود.چون همیشه فکر می کردم هر شاعری تمام سروده های خودش را حفظ است.

انتخاب زیبایی کردی.ممنون. در ضمن به من هم سر بزن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد