در همین حسرت که یک شب را کنارت، ماندهام
در همان پس کوچهها در انتظارت ماندهام
کوچه اما انتهایش بی کسی بنبست اوست
کوچهای از بی کسی را بیقرارت ماندهام
مثل دردی مبهم از بیدار بودن خستهام
در بلنداهای یلدا خسته، زارت ماندهام
در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق
فال آمد خستهای از اینکه یارت ماندهام
فـــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر، مرده دل
وز همان جا تا به امشب، داغدارت ماندهام
خوب میدانم قماری بیش این دنیا نـبود
من ولی در حسرت بُردی، خمارت ماندهام
سرد میآید به چشم مست من چشمت و باز
از همین یلدا به عشق آن بهارت ماندهام
صبا آقاجانی