♥دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ♥

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .

♥دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ♥

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .

گاهی

خانمان سوز بود آتش آهی گاهی


ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی


گر مقدر بشود سلک سلامین پوید


سالک بی خبر خفته به راهی گاهی


قصه یوسف آن قوم چه خوش پندی بود


به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی


هستیم سوختی از یک نظر ای اختر عشق


آتش افروز بود برق نگاهی گاهی


روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع


رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی


عجبی نیست اگر مونس یار است رقیب


بنشیند بر گل هرزه گیاهی گاهی


چشم گریان مرا دیدیدی و لبخند زدی


دل برقصد ببر از شوق گناهی گاهی


اشک در چشم فریبنده ترت میبینم


در دل موج ببین صورت ماهی گاهی


زرد روی نبود عیب مرانم از کوی


جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی

گیسو و شانه

ایکه ما را از نگاهی بیخود و دیوانه کردی          از دو چشم میگسارت،کار یک میخانه کردی

پرده از عارض گشودی جلوه ای بر ما نمودی      خویش را در حسن و ما را در جنون افسانه کردی

مست و لایعقل چنانم که سر از پا می ندانم           تا چه میبود اینکه امشب باز در پیمانه کردی

عجز کردم ناز کردی،زلف پرچین باز کردی          بود زنجیرت مهیا چاره ی دیوانه کردی

تا شود از غم خروشان فرقه ی عنبر فروشان       در کساد مشک و عنبرگیسوان را شانه کردی

ای حریف لاابالی بسکه هر روزی بجائی             دیر را مسجد نمودی کعبه را میخانه کردی

تا که در دامت فتادم خانمان بر باد دادم                حبذا گنجی که ما را ساکن ویرانه کردی

ای وقار امشب سرودی میسرایی بیخودانه           باده خوردی یا سرودی از لب جانانه کردی

                                                                                                             

"وقار شیرازی"    

آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست

آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا» مباد گشت و «مبادا»‌به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست

دروغگو!!

یک شعر فوق العاده زیبا و تاثیرگذار از شاعر و طنزپرداز دوست داشتنی کشورمون

استاد رحیم رسولی


آخرین پیک است این، ساغر نمی گوید دروغ


مادرش آمد ، صدای در نمی گوید دروغ


از شروع مدرسه بابا همینطور آب داد!


دسته گل هایی که شد پرپر نمی گوید دروغ


من نبودم بود او، من آمدم بابا نبود


بچه یعنی تخم جن!! مادر نمی گوید دروغ


بود اخراجت صحیح، آدم خطایت محرز است


هر چه باشد حضرت داور نمی گوید دروغ


خواب دیدم رفته ام مکه عنایت شد به من


بر سرم این فضله کفتر نمی گوید دروغ!


من نمی گویم خدا مرده است.. نیچه راست گفت..


مطمئن هستم ولی کافر نمی گوید دروغ


حال ما این روزها بد نیست اما می شود..


آتش در زیر خاکستر نمی گوید دروغ


گر میسر نیست حرف بد زدن از روبرو


می توان از پشت زد، خنجر نمی گوید دروغ


می توان زیر فشار عده ای خر همچنان


سبز ماند و سبز شد، شبدر نمی گوید دروغ


یا که عمری در کثافت غلت زد با اینهمه


حس خوبی داشت نیلوفر نمی گوید دروغ


تا ابد نتوان دهان خانه ها را گل گرفت


زیر سقف، این درز شرم آور نمی گوید دروغ


کار هر خر نیست شاخ انداختن، نه! واقعا ــ


کار هر خر نیست! گاو نر نمی گوید دورغ


هیچ چیزی در جهان مانند مردن راست نیست


بعد مرگش آدمی دیگر نمی گوید دروغ


بی گمان هر کس که باشد کارش از این ور درست


هیچ وقت اینقدر از آن ور نمی گوید دروغ!!


کی به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند؟


حافظ! آدم بر سر منبر نمی گوید دروغ!


ما مسلمانیم و ایرانی، هزاران بار شکر!


یک نفر حتی در این کشور نمی گوید دروغ!


راست فرمودند الشعرو لسان الصادقین


هیچکس از شاعران بهتر نمی گوید دروغ

باور نکن تنهاییت را

باور نکن تنهاییت را


من در تو پنهانم ،تو در من


از من به من نزدیک تر تو


از تو به تو نزدیک تر من


باور نکن تنهاییت را


تا یک دل و یک درد داری


تا در عبور از کوچه عشق

بر دوش هم سر میگذاریم

دل تاب تنهایی ندارد


باور نکن تنهاییت را


هر جای این دنیا که باشی

من باتوام تنهای تنها

من با توام هرجا که هستی


حتی اگر با هم نباشیم


حتی اگر یک لحظه یک روز

با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر


با من بیا تا کعبه دل


باور نکن تنهاییت را


من با تو ام منزل به منزل

من مست شدم...

من مست شدم زاهد از باده خمخانه                    یک جام دگر دارم سرمست شوی یا نه؟

از ما دو کدامین را تا دوست به خود خواند              من عاشق و دیوانه تو عاقل و فرزانه

آنرا که تو مفتونی صد دانه و یکرشته است             وانرا که منم مجنون صد رشته و یکدانه

من بیدل و میخواره دل عاشق و پا برجا                  دل بر سر پیمان رفت من بر سر پیمانه

سودی ندهد زاهد،تو دانی و من دانم                    این زهد و ریا بگذار،رو آر بمیخانه

فردا که سر آید عمر،ما هر دو بغم میریم                 تو در غم جان میری، من در غم جانانه

                                                                                          

   "توحید شیرازی-میرزا اسماعیل"

مال مردم !!

آخرین کار یکی از خدایگان طنز ایران زمین؛ استاد رحیم رسولی

بد بود از روز نخستین مال مردم
می داد بوی نفت و بنزین مال مردم!

نصفش که می شد خرج عیش و نصف دیگر
خرج عطینای سلاطین مال مردم

کف گیر می شد هر چه نزدیک ته دیگ
می شد همان اندازه شیرین مال مردم

شد اندک اندک جزء باورهای دینی
حتی مقدس تر شد از دین مال مردم

دیگر کسی از ترس نزدیکش نمی شد
شد بدتر از میدان قزوین مال مردم

بابام هرگز مال مردم را نمی خورد
می گفت دارد حکم توهین مال مردم

تا اینکه روزی صحبت "یارانه ها" شد
گفتند شد یک عمر تضمین مال مردم

"یارانه را پول امام عصر خواندند"
یعنی که شد از غیب تامین مال مردم!

ما نیز مثل دیگران ناچار خوردیم
دیدیم بد هم نیست همچین مال مردم!

هم طاقت و ظرفیت ما بیشتر شد
هم خون ما را کرد رنگین مال مردم

یا رب تو هم دنیای خود را کن هدفمند
تا مچ شود با عصر ماشین مال مردم

یعنی که کاری کن خدایا تا دوباره
قسمت شود طبق موازین مال مردم

چون در حقیقت مالک هستی تو هستی
بالای تو مال تو... پایین مال مردم!

سیب و بهشت ارزانی حوا و آدم
زخم زبان و لعن و نفرین مال مردم

هر چیز با زیر و سکون از آن غیر وــ
با ضمه و تشدید و تنوین مال مردم

شیخ و اجنه مال از ما بهترانت
گوش دراز و ذکر یاسین مال مردم

اموال مردم مال لبنان و فلسطین
میدان لبنان و فلسطین مال مردم

جمهوری اسلامی ما مال آنها
جمهوری اسلامی چین مال مردم

چون بحث آب و خاک شد پس آب سنگین
مال شما و خواب سنگین مال مردم

پروردگارا روز از نو روزی از نو...
این مال من، این مال تو، این مال مردم (اجرای دراماتیک این مصرع به عهده خواننده!)

آیا خداوند شر را آفریده است؟

روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد.


او پرسید: `آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده است؟`


دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: "بله."


استاد پرسید: "هر چیزی را؟"


پاسخ دانشجو این بود: "بله هر چیزی را."


استاد گفت: "در این حالت، خداوند شر را آفریده است. درست است؟ زیرا شر وجود دارد."


برای این سوال، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند.


استاد از این فرصت حظ برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند که ایمان و اعتقاد فقط یک افسانه است.


ناگهان، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت: "استاد، ممکن است که از شما یک سوال بپرسم؟"


استاد پاسخ داد: "البته."


دانشجو پرسید: "آیا سرما وجود دارد؟"


استاد پاسخ داد: "البته، آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟"


دانشجو پاسخ داد:

"البته آقا، اما سرما وجود ندارد. طبق مطالعات علم فیزیک، سرما عدم تمام و کمال گرماست و شئی را تنها در صورتی میتوان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد. بدون گرما، اشیاء بی حرکت هستند، قابلیت واکنش ندارند. پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم."


دانشجو ادامه داد: "و تاریکی؟"


استاد پاسخ داد: "تاریکی وجود دارد."


دانشجو گفت:

"شما باز هم در اشتباه هستید، آقا. تاریکی فقدان کامل نور است. شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید، اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور، نور می تواند تجزیه شود. تاریکی لفظی است که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم."


و سرانجام دانشجو پرسید:

- "و شر، آقا، آیا شر وجود دارد؟


خداوند شر را نیافریده است. شر فقدان خدا در قلب افراد است، شر فقدان عشق، انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند. آنها وجود دارند. فقدان آنها منجر به شر می شود."


و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند.

.
.
.
   نام این دانشجو آلبرت انیشتین بود..

قرن ما شاعر اگر داشت هوا بهتر بود ......

قرن ما شاعر اگر داشت هوا بهتر بود


خارها هم کمتر نبود از گل بسا گل تر بود


قرن ما شاعر اگر داشت


کبوتر با کبوتر،باز با باز نبود!


وای بر ما


وای بر ما


که تصور کردیم


عشق را باید کشت


در چنین قرنی که دانش حاکم است


عشق را از "صحنه"دور انداختن


دیوانگیست


درماندگیست


شرمندگیست


قرن


قرن آتش نیست!


قرن ،قرن یک هوای تازه است


فکرها را شست و شویی لازم است


گم شدیم در میان خویشتن


جست و جویی لازم است


نازنینا


از سفیدی تا سیاهی را


سفر باید کنیم


تقدیر

آدم خیلی حقیره بازیچه تقدیره


پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره


حتی خود تولد آغاز راه مرگه


حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه


آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم


با هر نفس هزار بار به سوی مرگ دویدیم


تو این قمار کوتاه نبره هستی باختیم


تا خنده رو ببینیم از گریه آئینه ساختیم


آدم خیلی حقیره بازیچه تقدیره


پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره


فرصت همین امروزه برای عاشق بودن


فردا می پرسیم از هم غریبه ای یا دشمن


ای آشنای امروز عشق منو باور کن


فردا غریبه هستیم امروز و با من سر کن


تولد هر قصه یه جاده کوتاهه


اول و آخر مرگه بودن میون راهه


اگرچه عازجانه تسلیم سرنوشتیم


با هم بیا بمیریم شاید یه روز برگشتیم

شـبم تاریک

شـبم تاریک ، رهم باریک و دوره

تو نیستی خونه ی ما سوت و کوره

غرور تو ما رو از هم جدا کرد

گناه مردن عشق از غروره

دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگ

چشام گریون، لبم بسته، تنم سرد

نمی دونم، نمی دونم، عزیزم

کدوم دستی ما رو از هم جدا کرد

یادت باشه، یه روزی دور یا نزدیک

با چشم تر میای پیشم دوباره

ولی اون روز چه دور باشه، چه نزدیک

پشیمونی برات سودی نداره

* * * * *

هوای تو داشتم به سر ولی تو بی هوا گذشتی

صدای قلبم رو شنیدی اما بی صدا گذشتی

ندیدی که چشمام مرگ من رو دید

خون شد وقتی که رفتی

گذشتی دیریغا نگفتی که از من چرا گذشتی

تو آینه پیری چشمام رو دیدم که خون گریه می کرد

تو گلدون مرده بود مثل قناری اون یه غنچه ی زرد

عزیز جون درمشوم مه الودا کن آه مه الودا کن

سر راهم نشین ته گریه ها کن آه ته گریه ها کن

زودتر بیایوم هاها اگر خواهی که ما زودتر بیایوم

نماز صبح و شب منه دعا کن

ستاره آسمون ایشمارم امشو آه ایشمارم امشو

بورین یار با اویین بیمارم امشو آه بیمارم امشو