♥دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ♥

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .

♥دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ♥

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .

قهر

نگه دگر بسوی من چه می کنی؟

چو در بر رقیب من نشسته ای

به حیرتم که بعد از آن فریب ها

تو هم پی فریب من نشسته ای

به چشم خویشتن دیدم آنشب ای خدا

که جام خود به جام دیگری زدی

چو فال حافظ آن شب میانه بازشد

تو فال خود به نام دیگری زدی

برو .... برو ....به سوی او،مرا چه غم

تو آفتابی .... او زمین .... من آسمان

به او بتاب ز آنکه من نشسته ام

به ناز روی شانه ستارگان

به او بتاب ز آنکه گریه میکند

در این میانه قلب من به حال او

کمال عشق باشد این گذشته ها

دل تو مال من،تن تو مال او

تو که مرا به پرده ها کشیده ای

چگونه ره نبرده ای به راز من؟

گذشتم از تن و زانکه در جهان

تنی نبود مقصد نیاز من

اگر بسویت این چنین دویده ام

به عشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بی فروغ من

خیال عشق خون شد از خیال تو

کنون که در کنار او نشسته ای

تو و شراب و دولت و وصال او!

گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد

تن تو ماند و عشق بی زوال او!

نظرات 1 + ارسال نظر
ویس پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:33 ق.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

سلام .چه شعر قشنگی ! گمان کنم خودت گفتی .

حالت چطوره؟ به من سربزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد