♥دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ♥

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .

♥دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ♥

همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .

تو عشق نمیدانی......

زلیخا مغرور قصه اش بود .

زلیخا به همنشینی نامش با یوسف  مینازید 

زلیخا بر بلندای قصه رفت و گفت : رونق این قصه همه از منست  .
این قصه بوی زلیخا میدهد  . کجاست زنی که چون من شایسته عشق پیامبری باشد تا قصه چنین زیبا شود ؟
قصه دیگر نازیدن زلیخا را تاب نیاورد و گفت : بس است زلیخا .بس است .
از قصه پایین بیا .که این قصه اگر زیباست نه بخاطر تو که زیبایی همه از یوسف است .
زلیخا گفت من عاشقم و عشق رنگ و بوی هر قصه ای است . 
عمریست که نامم را در حلقه عاشقان برده اند . 
قصه گفت نامت را به خطا برده اند . که تو عشق نمیدانی .. 
تو همانی که بر عشق چنگ انداختی . تو آنی که پیرهن عاشقی را به نامردی دریدی .
 تو آمدی و قصه بوی خیانت گرفت . از قصه ام بیرون برو تا یوسف بماند و راستی .
 و زلیخا بیرون رفت........
 خدا گفت زلیخا برگرد که قصه جهان قصه پر زلیخاست 
 و هر روز هزارها پیرهن پاره میشود از پشت .
 اما زلیخایی باید تا یوسف  زندان را بر او بر گزیند 
 و قصه را و یوسف را زیبایی همه این بود........ 
  زلیخا برگرد !....
 
 عرفان نظر آهاری

زن زیباست...

زن زیباست...

چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...

چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگی هایش...

 

چه آن زمان که فریاد میزند بر سرت

...وتو حرکت زیبای لبهایش را میبینی

 

چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده

و دست بر پیشانی زده و لبخند میزند...

 

زن زیباست...

آن زمانی که خسته از همه تهمت ها و نابرابریها

باز فراموشش نمیشود

مادر است، همسر است، راحت جان است...

 

زن زیباست...

زمانی که لطافت جسم و روحش را توامان درک کردی...

زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی...

 

زمانی که نداشته های خودت را به پای ضعفش نگذاشتی...

 

آری زن زیباست...


تولدم مبارک