-
دروغگو!!
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 07:55
یک شعر فوق العاده زیبا و تاثیرگذار از شاعر و طنزپرداز دوست داشتنی کشورمون استاد رحیم رسولی آخرین پیک است این، ساغر نمی گوید دروغ مادرش آمد ، صدای در نمی گوید دروغ از شروع مدرسه بابا همینطور آب داد! دسته گل هایی که شد پرپر نمی گوید دروغ من نبودم بود او، من آمدم بابا نبود بچه یعنی تخم جن!! مادر نمی گوید دروغ بود اخراجت...
-
باور نکن تنهاییت را
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 01:12
باور نکن تنهاییت را من در تو پنهانم ،تو در من از من به من نزدیک تر تو از تو به تو نزدیک تر من باور نکن تنهاییت را تا یک دل و یک درد داری تا در عبور از کوچه عشق بر دوش هم سر میگذاریم دل تاب تنهایی ندارد باور نکن تنهاییت را هر جای این دنیا که باشی من باتوام تنهای تنها من با توام هرجا که هستی حتی اگر با هم نباشیم حتی اگر...
-
من مست شدم...
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 11:42
من مست شدم زاهد از باده خمخانه یک جام دگر دارم سرمست شوی یا نه؟ از ما دو کدامین را تا دوست به خود خواند من عاشق و دیوانه تو عاقل و فرزانه آنرا که تو مفتونی صد دانه و یکرشته است وانرا که منم مجنون صد رشته و یکدانه من بیدل و میخواره دل عاشق و پا برجا دل بر سر پیمان رفت من بر سر پیمانه سودی ندهد زاهد،تو دانی و من دانم...
-
مال مردم !!
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 20:44
آخرین کار یکی از خدایگان طنز ایران زمین؛ استاد رحیم رسولی بد بود از روز نخستین مال مردم می داد بوی نفت و بنزین مال مردم! نصفش که می شد خرج عیش و نصف دیگر خرج عطینای سلاطین مال مردم کف گیر می شد هر چه نزدیک ته دیگ می شد همان اندازه شیرین مال مردم شد اندک اندک جزء باورهای دینی حتی مقدس تر شد از دین مال مردم دیگر کسی از...
-
آیا خداوند شر را آفریده است؟
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 19:19
روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد. او پرسید: `آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده است؟` دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: "بله." استاد پرسید: "هر چیزی را؟" پاسخ دانشجو این بود: "بله هر چیزی را." استاد گفت: "در این حالت، خداوند شر را آفریده است. درست...
-
قرن ما شاعر اگر داشت هوا بهتر بود ......
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 10:00
قرن ما شاعر اگر داشت هوا بهتر بود خارها هم کمتر نبود از گل بسا گل تر بود قرن ما شاعر اگر داشت کبوتر با کبوتر،باز با باز نبود! وای بر ما وای بر ما که تصور کردیم عشق را باید کشت در چنین قرنی که دانش حاکم است عشق را از "صحنه"دور انداختن دیوانگیست درماندگیست شرمندگیست قرن قرن آتش نیست! قرن ،قرن یک هوای تازه است...
-
تقدیر
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 20:34
آدم خیلی حقیره بازیچه تقدیره پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره حتی خود تولد آغاز راه مرگه حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم با هر نفس هزار بار به سوی مرگ دویدیم تو این قمار کوتاه نبره هستی باختیم تا خنده رو ببینیم از گریه آئینه ساختیم آدم خیلی حقیره بازیچه تقدیره پل بین دو مرگه مرگی که...
-
شـبم تاریک
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 18:40
شـبم تاریک ، رهم باریک و دوره تو نیستی خونه ی ما سوت و کوره غرور تو ما رو از هم جدا کرد گناه مردن عشق از غروره دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگ چشام گریون، لبم بسته، تنم سرد نمی دونم، نمی دونم، عزیزم کدوم دستی ما رو از هم جدا کرد یادت باشه، یه روزی دور یا نزدیک با چشم تر میای پیشم دوباره ولی اون روز چه دور باشه، چه نزدیک...
-
؟؟؟
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 23:11
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس دیدم به خواب حافظ، توى صف اتوبوس گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى گفتم: چگونهاى؟ گفت: در بند بىخیالى گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد گفتم:...
-
گل
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 23:31
بگو که گل نفرستد کسی به خانهی من که عطر یاد تو پر کرده آشیانهی من تو چلچراغ سعادت فروز بخت منی به جای ماه، تو پرتو فشان به خانهی من شبی به تاک تن تشنهام گل افشاندی بهشت بشکفد اکنون ز هر جوانهی من به بال یاد سپردم ترانه تا که مگر رسد به گوش تو گلبانگ عاشقانهی من ز برگ و بار تنت ذوق زندگی خیزد بیا و بال و پر افشان...
-
.......
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 22:08
ارشیو نور نقطه چین های حافظه ماشین حساب حافظۀ فلز الکترون های خاطره نقطه چین های نورانی یاد خبر ، اطلاعات ذهن دیسک برنامه ریزی سرد نرم افزار کامپیوتر خانگی کنج آشپزخانه ... حافظۀ سرد یعنی انسان از مراقبت یاد یار عاجز است فراموشی بیماری بزرگ قرن یاد یار مهربان آید همی حافظۀ سرد یاد یار را نمی بوید یاد یار را نمی بوسد...
-
زان یار دلنوازم
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 16:13
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی جانا روا...
-
تو...
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 04:05
چه در دل من چه در سرتو من از تو رسیدم به باور تو تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم با تو شوری در جان ، بی تو جانی ویران از این زخم پنهان ، می میرم نامت در من باران ، یادت در دل طوفان با تو امشب پایان می گیرم نه بی تو سکوت ، نه بی تو سخن به یاد تو بودم ، به یاد تو من ببین غم تو رسیده...
-
تو که دستت به نوشتن آشناست
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 17:20
تو که دستت به نوشتن آشناست دلت از جنس دل خسته ی ماست دل دریا رو نوشتی همه دنیا رو نوشتی دل ما رو بنویس بنویس هر چه که ما رو به سر اومد بد قصه ها گذشت و بدتر اومد بگو از ما که به زندگی دچاریم لحظه ها رو می کشیم ، نمی شماریم بنویس از ما که در حال فراریم توی این پاییز بد فکر بهاریم دل دریا رو نوشتی همه دنیا رو نوشتی دل...
-
یک شبی مجنون نمازش را شکست
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 20:15
یک شبی مجنون نمازش را شکست بــی وضــــو در کوچـــه لیلا نشســـت عشق آن شب مست مستش کرده بود فــــارغ از جـــام الــستــش کــــرده بــــود ســجـده ای زد بـــر لــــب درگــاه او پــــُر ز لـــیلــا شـــــد دل پـــــر آه او گـــفت یا رب از چه خوارم کرده ای بــــر صلیب عـــشق دارم کرده ای جـــــام لیلا را به دسـتـم داده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 19:54
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام! آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم.. تا که بگیری و بمیرانی ام..! خوب ترین حادثه می دانمت! خوب ترین حادثه می دانی ام؟ حرف بزن! ابر مرا...
-
یه شعر زیبا
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 23:49
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم یا سیل می بارد و یا باران ندارد بابا انار و سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد انگار بابا همکلاس اولی هاست هی می نویسد این ندارد آن ندارد بنویس کی آن مرد در باران می آید این انتظار خیسمان پایان ندارد ایمان...
-
فراموش کن!
شنبه 3 دیماه سال 1390 20:36
کجایی تو ، ای گرمیِ جان من! که شد زندگی بی تو زندان من کجایی تو ای تکچراغ شبم؟ که دور از تو جان می رسد بر لبم. لبم،بوسه جوی لبِ نوش تست در آغوش من بوی آ غوش تست به هر جا گلی دیده ، بو کرده ام زگل ها تو را جستجو کرده ام شب آمد ، سیاهی جهان را گرفت غم تو گریبان جان را گرفت بیا ای درخشنده مهتاب من! که عشق تو برد از سرم...
-
یلدا
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 17:50
در همین حسرت که یک شب را کنارت، ماندهام در همان پس کوچهها در انتظارت ماندهام کوچه اما انتهایش بی کسی بنبست اوست کوچهای از بی کسی را بیقرارت ماندهام مثل دردی مبهم از بیدار بودن خستهام در بلنداهای یلدا خسته، زارت ماندهام در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق فال آمد خستهای از اینکه یارت ماندهام فـــــال تا...
-
پاییز هم رفت...
شنبه 26 آذرماه سال 1390 08:11
پاورچین پاورچین آمدی بی سر و صدا آهسته تر از آن میروی بی هیچ ردی، بی هیچ نشانی اخمهایت را یک لحظه هم باز نکردی تمام راه را قهر بودی نه بارانت را نشانم دادی، نه سرمایت را برای آمدنت ثانیه ها را میشمردم اما حالا... رفتنت را تاب نمی آورم ... تنها امیدم به بازگشت دوبارهات است
-
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
شنبه 26 آذرماه سال 1390 08:09
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم در آن یک شب خدایی، من عجایب کارها کردم جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را سخن واضح تر و بهتر بگویم، کودتا کردم خدا را بنده ی خود کرده خود گشتم خدای او خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم میان آب شستم سهر...
-
خاطره
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 22:52
از دل افروز ترین روز جهان، خاطره ای با من هست. به شما ارزانی : سحری بود و هنوز، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود . گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود . من به دیدار سحر می رفتم نفسم با نفس یاس درآمیخته بود . *** می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های ! بسرای ای دل شیدا، بسرای . این دل افروزترین روز جهان را بنگر ! تو...
-
خوشه چین
شنبه 28 آبانماه سال 1390 23:19
من که فرزند این سرزمینم در پی توشه ای خوشه چینم شادم از از پیشه ی خوشه چینی رمز شادی بخوان از جبینم قلب ما، بود مملو از شادی بی پایان سعی ما، بود بهر آبادی این سامان خوشه چین، کجا اشک محنت به دامن ریزد خوشه چین، کجا دست حسرت زند بر دامان ای خوشا، پس از لحظه ای چند، آرمیدن، همره دلبران خوشه چیدن از شعف، گهی همچو بلبل،...
-
محزون مباش ای دل...
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 15:53
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله درخون نشسته باشم چون باد رفته باشد امشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را وقتی که کوه صبرم بر...
-
تو عاشق باشی
جمعه 29 مهرماه سال 1390 13:34
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد
-
شکوه
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 17:34
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست نو گل نازنین من تا تو نگاه میکنی لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست ماه عباد تست و من با لب روزه دار...
-
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد....
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 08:05
آن کلاغی که پرید از فراز سر ما و فرو رفت در اندیشه ی آشفته ی ابری ولگرد دهانت را می بویند مبادا که گفته باشی "دوستت دارم" دلت را می بویند روزگار غریبی است نازنین! و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می زنند... عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بن بست کج و پیچ و سرما آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان...
-
عشق دیرین
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 00:38
خوشا با تو بودن ، ز عشقت سرودن دگر از هوایت سفر نکنم به صحرای هجران ، مخواه از من ای جان که چون لاله خون در جگر نکنم خوشا با تو بودن ، ز عشقت سرودن دگر از هوایت سفر نکنم به صحرای هجران ، مخواه از من ای جان که چون لاله خون در جگر نکنم اگر من نمانم ، بمان تو بمان اگر من نخوانم، تو نغمه بخوان چو رفتم به جایم تو خوش بنشین...
-
نشد!!
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 23:54
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم...
-
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 20:24
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را چو نهادم سر هستی چه...