این روزها بد جور دلم برای چشم های معصوم کودکیم میسوزد ؛
چشم های روشنی که ساده می نگریست و غرق تماشا بود....
بس که آدم های بزرگ و پیچیده دستان تیره شان را جلوی نگاهش ابر کردند ،
طفلک چشم هایم بارید و قد کشید....
دیگر نگاه من بزرگ شده است باور کن!
آنقدر بزرگ که میتواند قد آدم بزرگها ، دنیا را پر از تیرگی و پیچیدگی ببیند....
ببین ! بزرگ شدم با این نگاه بزرگ !
اما تو آدم بزرگ قصه من ...!!!
میشود بگویی چقدر باید بشکنم تا هنوز همان کودک معصوم با چشمان روشن باشم ؟
وبلاگت عااااااااااالی بود
به منهم سری بزن
ممنون
ولی به کجا سری بزنم...
آدرس وبتو ننوشتی
سلام. از وبت خوشم اومد. خواستی بهم سر بزن
سلام
ممنون... حتما میام