هر بامداد تا نور مهر می دمد از کوه های دور
من بال می گشایم ، چابک تر از نسیم
پیغام صبحدم را
با شعرهای روشن
پرواز می دهم .
انبوه خفتگان را
با نغمه های شیرین
آواز می دهم
از نور حرف می زنم ، از نور
از جان زنده ، از نفس تازه ، از غرور .
اما در ازدحام خیابان
گم می شود صدای من و نغمه های من .
گویند این و آن :
” خود را از این تکاپوی بیهوده وارهان !
بی حاصل است این همه فریاد
در گوش های کر !
دیوانه حرف می زند از نور
با موش های کور ! “
بیگانه با تمامی این حرف های سرد
من ، همچنان صبور
با عشق ، شوق ، شور
انبوه خفتگان را
آواز می دهم .
پیغام صبحدم را
پرواز می دهم
هر سو که می روم
در گوش این و آن
حتی در ازدحام خیابان
از نور حرف می زنم ،
از نور ...
masnadi18@yahoo.com
سلام دوست عزیز اگر میتونی یه دوست برای من پیدا کن
سلام
ببخشید اشتباه اومدین... مگه من بنگاه دوست یابی دارم...
معذرت می خوام ولی جای دیگه دنبال دوست باشین