-
تو عشق نمیدانی......
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1394 08:32
زلیخا مغرور قصه اش بود . زلیخا به همنشینی نامش با یوسف مینازید زلیخا بر بلندای قصه رفت و گفت : رونق این قصه همه از منست . این قصه بوی زلیخا میدهد . کجاست زنی که چون من شایسته عشق پیامبری باشد تا قصه چنین زیبا شود ؟ قصه دیگر نازیدن زلیخا را تاب نیاورد و گفت : بس است زلیخا .بس است . از قصه پایین بیا .که این قصه اگر...
-
زن زیباست...
شنبه 1 اسفندماه سال 1394 08:34
زن زیباست... چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است... چه آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگی هایش... چه آن زمان که فریاد میزند بر سرت ...وتو حرکت زیبای لبهایش را میبینی چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده و دست بر پیشانی زده و لبخند میزند... زن زیباست... آن زمانی که خسته از همه تهمت ها و...
-
مثل فرشته ها
شنبه 17 بهمنماه سال 1394 08:31
سماور قل قل میکند. مادربزرگ پایش را دراز کرده است . بوی بهار نارنج میدهد چارقدش زیر چشمی نگاهم میکند،سر قندان را برمیدارد یک آب نبات به من میدهد ویکی خودش برمیدارد میگوید: بین خودمون باشه من میخندم او هم میخندد توی چشمش آب میافتد به سقف اتاق نگاه میکند من هم نگاه میکنم سماور قل قل میکند . پایم را دراز کرده ام. وامانده...
-
پاییزی
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1394 08:30
باران که نطفه میبندد در ابر ، حیرت درخت های آلبالو را می گیرد وقتی به باغچه مینگرم پاییز "نیروانا" است پاییز نی زنی است ، که سِحر ساده نفسش را در ذره های باغ، دمیده است ، و میزند ، که سرو ، به رقص آید... حسین منزوی
-
غزل خداوند
شنبه 26 دیماه سال 1394 08:29
خــــــــــــــــدا وقتی تو را سرود لبخندی شاعرانه زد مداد جادویی اش را به دست من داد و گفت: " شرحش با تو !" اکنون من و قلم به نیمه راه زندگی رسیده ایم و می بینم دلم شرحه شرحه شرح توست یکتا غزل خداوند ! شعری از استاد بهادر باقری
-
زندگی ، راز بزرگی ست ...
سهشنبه 8 دیماه سال 1394 08:28
شب آرامی بود می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ، زندگی یعنی چه !؟ مادرم سینی چایی در دست ، گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من خواهرم ، تکه نانی آورد ، آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ، به هوای خبر از ماهی ها دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت و به لبخندی تزئینش کرد هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم پدرم دفتر...
-
ای روح این جا مست شو وی عقل این جا دنگ شو....
یکشنبه 22 آذرماه سال 1394 08:27
بشنوید ای شعر زیبای مولانا را با اجرای گرو دنگ شو... "از جنگ میترسانیم گر جنگ شد گو جنگ شو نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو تو عاقلی و فاضلی دربند نام و ننگ شو ماییم مست ایزدی زان بادههای سرمدی تو عاشق نقش آمدی همچون قلم در رنگ شو رفتیم سوی شاه دین با جامههای کاغذین ای روح این جا مست شو وی عقل این جا...
-
-- متن این ترانه زیبا خیلی قشنگ هست و میتونه زندگی هر کدوم از ما باشه :
سهشنبه 10 آذرماه سال 1394 08:26
"اگر دیوانگی کردم دلم خواست ز خود بیگانگی کردم دلم خواست اگر که اعتماد چشم بسته به خصم خانگی کردم دلم خواست اگر تا اوج خودسوزی پریدم نظر کرده به بال عشق بودم اگر لب تشنه از دریا گذشتم به دنبال زلال عشق بودم به غیر از من خود خوش باور من کسی منت نداره بر سر من کسی حال مرا هرگز نفهمید دلیل گریه هایم را نپرسید اگرچه...
-
بانوی من
شنبه 30 آبانماه سال 1394 08:24
این روزها گویا خسته ای موهای سیاهت را کوتاه کرده ای نمی خندی شعر نمیگویی مرا به نام نمیخوانی بهانه میگیری آغوشم را نمیخواهی صدایت میزنم جز سکوت کلامی برایم نداری با این حال هنوز بانوی منی بانوی من که موهای سیاهش را کوتاه کرده نمی خندد شعر نمیگوید بهانه میگیرد سکوت کرده مرا و نامم را و آغوشم را نمی خواهد...
-
.
یکشنبه 10 آبانماه سال 1394 08:23
چنان مستم چنان مستم من امشب که از چنبر برون جستم من امشب چنان چیزی که در خاطر نیابد چنانستم چنانستم من امشب به جان با آسمان عشق رفتم به صورت گر در این پستم من امشب گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل برون رو کز تو وارستم من امشب بشوی ای عقل دست خویش از من که در مجنون بپیوستم من امشب
-
یک متن زیبا:
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1394 08:23
" نقاش، چوب بر و گیاه شناس هر کدام جنگل را به شکلی تجربه می کنند. هر کدام برای خود برداشتی متفاوت دارند. اگر مترصد مسائل و مشکلات باشید، مسائل و مشکلات را می یابید. یک ضرب المثل عربی می گوید: "برداشت شما از یک قرص نان بستگی به شدت گرسنگی شما دارد". باورهای تنگ نظرانه و علایق و ادراک فقیرانه و محدود، از...
-
یک شعر زیبا:
دوشنبه 20 مهرماه سال 1394 08:22
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟ هنگامه ی حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟ ... تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما» کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم دردا که هدر دادیم آن ذات...
-
دلم گرفته
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 08:21
دلم گرفته، برایم «بهار» بفرستید ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید دلم گرفته پدر! روزگار با من نیست دعای «خیر» و صدای دوتار بفرستید ... اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار برای دخترک خود «قرار» بفرستید غم از ستاره تهی کرد آسمانم را کمی ستاره ی دنباله دار بفرستید به اعتبار گذشته دو خوشه ی «لبخند» در این زمانه ی بی اعتبار...
-
کف دریاست صورتهای عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1394 08:16
کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی کجایید ای سبک روحان عاشق پرندهتر ز مرغان هوایی کجایید ای شهان آسمانی بدانسته فلک را درگشایی کجایید ای ز جان و جا رهیده کسی مر عقل را گوید کجایی کجایید ای در زندان شکسته بداده وام داران را رهایی کجایید ای در مخزن گشاده کجایید ای نوای بینوایی در آن بحرید کاین عالم کف او است...
-
زندگی
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1394 08:16
زندگی خواب لطیفی است که گل می بیند اضطراب و هیجانی است که انسان دارد زندگی کلبه ی دنجی است که در نقشه خود دو سه تا پنجره رو به خیابان دارد گاه با خنده عجین است و گهی با گریه ... گاه خشک است و گهی شر شر باران دارد زندگی مرد بزرگی است که در بستر مرگ به شفابخشی یک معجزه ایمان دارد زندگی حالت بارانی چشمان تو است که در ان...
-
این نیز بگذرد ...
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1394 08:15
نذر کرده ام یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد . یک روزی که خوشحال تر بودم می آیم و می نویسم که " این نیز بگذرد " مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است. یک...
-
...
شنبه 31 مردادماه سال 1394 08:14
مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است ستاره ای که بخندد به شام تار تویی! جهانیان همه گر تشنگان خون منند چه باک زان...
-
خیالــ
شنبه 24 مردادماه سال 1394 08:13
مــــــا را بجز خیالــت، فکــری دگــــر نباشد در هیـــچ سر خــــیـــالی، زین خوبتر نباشد کی شبــــــروان کویــت آرند ره به سویـــت عکســـی ز شمـــع رویـــت، تا راهبر نباشد مـــا با خیــــــال رویـــت، منزل در آب و دیده کردیم تــــا کسی را، بر مــــا گــــــذر نباشد هرگـــــز بدین طراوت، سرو و چـمن نرویــد هرگز بدین...
-
دنگ... دنگ..
شنبه 17 مردادماه سال 1394 08:13
دنگ... دنگ... ساعت گیج زمان در شب عمر میزند پیدرپی زنگ. زهر این فکر که این دم گذراست میشود نقش به دیوار رگ هستی من لحظهام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است لیک چون باید این دم گذرد، پس اگر میگریم گریهام بیثمر است و اگر میخندم خندهام بیهوده است. دنگ... دنگ... لحظهها میگذرد آنچه بگذشت نمیآید...
-
گل ماه تولد شما
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 18:07
فروردین، گل رز گاهی بدون فکر قبلی کاری را انجام میدهید. بسیار رک گو هستید و عاشق مسافرت! اشتیاق زیادی برای زندگی کردن دارید و پشتکارتان خوب است اردیبهشت گل نسترن فردی صبور و پرطاقت هستید و اراده بسیار قوی دارید. دوست دارید کارها را به آهستگی ولی به طور جدی انجام دهید. خجالتی هستید و قابل اعتماد. سعی میکنید از مشاجرات...
-
یاد روزهای کودکی بخیر
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 16:10
"فقط اینقدر تا عید مونده!!!!" یاد روزهای کودکی بخیر. نزدیک عید نوروز که می شد روزها رو می شمردیم تا زودتر عید بیاد و ما لباس های جدید و تازه بپوشیم دلم هوای اون روزها رو کرده!
-
مترسک
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 15:32
یه مترسکم که تنها وسط مزرعه مونده باغبون پاهامو بسته چیزی از تنم نمونده دو تا دستامو شکسته سوز سرد باد پاییز دیگه تکراریه واسم غروبای سر جالیز عمریه که چشم خستم رنگ خواب خوش ندیده درد تنهایی و غربت منو از دلم بریده واسه من فرقی نداره کی برام دلش می سوزه کی میخواد پارگی های دل تنگمو بدوزه کاشکی باغبون می فهمید دیگه...
-
شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 13:02
شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت شبی به عمرم اگر خوش گذشت آن شب بود که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت چه خاطرات خوشی در دلم به جای گذاشت شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت گشود بس گره آن شب ز کار بسته ما صبا چو از...
-
بالی از پرواز می خواهد دلم
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 22:32
بالی از پرواز می خواهد دلم آسمانی باز می خواهد دلم چون قناری های آزاد از قفس پهنه ی پرواز می خواهد دلم در سکون بی سرانجامی هنوز جنبش آغاز می خواهد دلم روزگاری شد ز خود بیگانه ام آشنای راز می خواهد دلم شب نواز کوچه ی تنهایی ام یک جهان آواز می خواهد دلم در سراب تشنه کامی سوختم ابر باران ساز می خواهد دلم “مشفق کاشانی”
-
گل سر سبد
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 08:01
سر سبدم، لیکن از چمن دورم نوازشم چه ثمر میکند، که مهجورم شهید خاطر خویشم به کام بخت سیاه هزار منظره، در پیش دارم و کورم تهی ست کاسه چشمم، زبرق فتنه حرص چو تیغ، از تن عریان خویش مغرورم خزان گرفته درختم، که شور و جوش بهار مرا به یاد نیارد ز دور پر شورم ز خنده سحری، گریه های شب برود منم که از سحر شادی آفرین دورم برای روز...
-
غزل دلتنگی
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 08:24
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است تنها سر مویی ز سر موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم...
-
اینجا آخر دنیاست
جمعه 15 دیماه سال 1391 15:53
چشمانم را که باز میکنم مثل همیشه به تو سلام میکنم و تو سکوت میکنی من هم مثل هر روز بغض گلویم را میفشارد و به یاد می آورم که قرار است دیگر سلام هایم بی جواب بمانند باز هم دلتنگ میشوم و باز به دنبال بهانه ای برای گریه کردن...... رفتی و همه ی بهانه هایم را با خودت بردی نه گوشی برای شنیدن حرفهایم نه پایی برای همراهی ام نه...
-
گل فراموشم مکن
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 00:33
عاشقی محنت بسیار کشید تا لب دجله به معشوقه رسید نشده از گل رویش سیراب که فلک دسته گلی داد به آب نازنین چشم به شط دوخته بود فارغ از عاشق دل سوخته بود گفت: به به! چه گل رعنا ئیست لایق دست چو من زیبائیست زین سخن عاشق معشوقه پرست جست در آب چو ماهی از شست خوانده بود این مثل آن مایهء ناز "که نکویی کن و در آب...
-
...::: محتسب :::...
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 06:36
محتسب در نیمشب جایی رسید در بُن ِ دیوار مستی خفته دید گفت: هی مستی؟ چه خوردستی؟ بگو گفت: از این خوردم که هست اندر سبو گفت آخر در سبو واگو که چیست؟ گفت: از آنکِ خوردهام گفت: این خفی ست گفت: آنچ ِ خوردهای آن چیست آن؟ گفت: آنکِ در سبو مخفیاست! آن! دَور میشد این سؤال و این جواب مانده چون خر محتسب اندر خلاب* گفت او را...
-
حریق خزان بود...
جمعه 1 دیماه سال 1391 21:43
همه برگ ها آتش سرخ، همه شاخه ها شعله زرد درختان همه دود پیچان به تاراج باد و برگی که می سوخت، میریخت، می مرد و جامی سزاوار چندین هزار نفرین که بر سنگ می خورد من از جنگل شعله ها می گذشتم غبار غروب به روی درختان فرو می نشست و باد غریب، عبوس از بر شاخه ها می گذشت و سر در پی برگ ها می گذاشت... فضا را صدای غم آلود برگی که...