دوست دارم
نه دلهایمان ..
پیکرتراش پیرم و با تیشهی خیال
نادر نادرپور
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
سلام
عزیزان اگه مایلید طنز شسته رفته و تر و تمیز و دو کلمه حرف حساب ببینید
حتما به این آدرس تشریف ببرین..
http://mehranatanz.blogfa.com/
این وب هر روزه آپ می شه
دوستان گلم نظر یادتون نره
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گویی :
دیگر ، زمین ، همیشه ، شبی بی ستاره ماند .
آنگا ه ، من ، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش ،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شرر فشان :
آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید !
خون را به سنگفرش ببینید ! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاین گونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...
آمدنت را سکوت کردم !
داشتنت را سکوت کردم !
رفتنت را سکوت کردم !
انتظار باز گشتت را هم ...
حالا نوبت توست ...
باید در سکوت به تماشا بنشینی
سوختنم را ...
میفهمی ؟
این روزها بد جور دلم برای چشم های معصوم کودکیم میسوزد ؛
چشم های روشنی که ساده می نگریست و غرق تماشا بود....
بس که آدم های بزرگ و پیچیده دستان تیره شان را جلوی نگاهش ابر کردند ،
طفلک چشم هایم بارید و قد کشید....
دیگر نگاه من بزرگ شده است باور کن!
آنقدر بزرگ که میتواند قد آدم بزرگها ، دنیا را پر از تیرگی و پیچیدگی ببیند....
ببین ! بزرگ شدم با این نگاه بزرگ !
اما تو آدم بزرگ قصه من ...!!!
میشود بگویی چقدر باید بشکنم تا هنوز همان کودک معصوم با چشمان روشن باشم ؟