-
غمهای زمستانی
جمعه 1 دیماه سال 1391 07:58
هوا چه سرد است، چه پُر سوز است! سوز میآید سوزِ بیکسی میآید سوزِ سرگردانی سوزِ تنهایی، سوزِ تنهایی میآید. من هیچ چیز ندارم حتی "پدر" که روزگاری مثل درخت تمام خانهی ما را سخت، در آغوش میفشرد و سایهی مهربانیاش را از ما دریغ نمیکرد. در این زمستان هوای گورستان, سرد است خاکِ گورستان, سرد است پدر در چه جای...
-
داستان کوتاه ویولونیست در متروی تهران (یه داستان واقعی)
جمعه 17 آذرماه سال 1391 08:38
یکی از صبحهای سرد دی ماه سال1390 ، مردی در متروی تهران، ویولن می نواخت. او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان میرفتند. بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا...
-
همه چهار زن دارند
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 20:10
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بودکه 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام باجواهراتگران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد.. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد . زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد. پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی...
-
مسافر
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1391 00:26
دم غروب ، میان حضور خسته اشیا نگاه منتظری حجم وقت را می دید. و روی میز ، هیاهوی چند میوه نوبر به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود. و بوی باغچه را ، باد، روی فرش فراغت نثار حاشیه صاف زندگی می کرد. و مثل بادبزن ، ذهن، سطح روشن گل را گرفته بود به دست و باد می زد خود را. مسافر از اتوبوس پیاده شد: "چه آسمان تمیزی!" و...
-
ای دریغ از ماه روزه که چنین زود برفت
شنبه 28 مردادماه سال 1391 15:19
-
کجاست. . .
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 14:49
کجاست او... کجاست او؟ ............... آن یکتا کتیبه ی پنهان ِنورانی ......................................................که در طراوتش ..........................................................................گلهای بی قرار شکفته اند کجاست آن یکتا ضمیر ِآبی ِ آفتاب ....................................... که دستان ِمهرش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1391 21:41
ترجیع بند زیر، با ترجیع" فاطمَة َ و اَبوها و بَعلِها و بَنوها"، در مدح اهل بیت پیامبر(ص) هست که بعد از بند اول که در مدح 5 تن آل اباست، بندهای بعدی هم هر یک به یکی از این بزرگان تعلق داره. ........................ " فاطمَة و اَبوها و بَعلِها و بَنوها "...
-
یا علی
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 03:55
ز لیلایی شنیدم یا علی گفت به مجنون چون رسیدم یا علی گفت مگر این وادی دارالجنون است که هر دیوانه دیدم یا علی گفت نسیمی غنچه ای را باز می کرد به گوش غنچه کم کم یا علی گفت چمن با ریزش باران رحمت دعایی کرد و او هم یا علی گفت یقین پروردگار آفرینش به موجودات عالم یا علی گفت دلا بایست هر دم یا علی گفت نه هر دم بل دمادم یا...
-
درد من...
جمعه 13 مردادماه سال 1391 17:14
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا قرن ها بعد در آن...
-
این جمله رو اونجوری که دوست دارین ادامه بدین...
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 02:50
زنـــــــدگـــــی زیـــــبـــــــــاتـــــر بـــــــود اگــــــــــر.... (در قسمت نظرات) مم نون از زحماتتون
-
بارانی
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 02:49
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام! آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم.. تا که بگیری و بمیرانی ام..! خوب ترین حادثه می دانمت! خوب ترین حادثه می دانی ام؟ حرف بزن! ابر مرا...
-
سرود دوستی
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 01:40
دوست داشته باش به مثابه امید به باران به نگاه درختی در پی برگهای خزانی اش که رفتنش را باور دارد به امید روز پر شکوه بازگشت به نیازمندی علفهای جنگلی به شبنم پر مهر بهاری که از نهانخانه ی افلاک پر رمز و رازش فرو افتد به ترنم آغاز وسوسه ی لبخند در اوج دنیای پر تلاطم احساس که می نشاند دلم را بر سر سفره ی پر عطوفت دنیای...
-
دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 00:25
دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود می زدم ناله و فریاد کس از من نگشود یا نبد هیچکس از باده فروشان بیدار یا که من هیچ بدم هیچکسم در نگشود پاسی از شب که بشد بیشترک یا کمتر رندی از غرفه برون کرد سر و رخ بنمود گفت خیر است در این وقت کرا می خواهی بی محل آمدنت بر در ما بهر چه بود گفتمش در بگشا،گفت برو هرزه مگو کاندرین وقت کسی...
-
دیدم براین رواق زبرجد کتابتی
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 12:27
دیدم براین رواق زبرجد کتابتی بر لوح لاجورد نوشته به زر ناب هر خانه ای که داخل این طاق ازرق است گر صد هزار سال بماند شود خراب بیرون این رواق بنا کن تو خانه ای کو آفت خراب نیابد به هیچ باب ابن یمین
-
دلخوش از آنیم که حج می رویم
جمعه 19 خردادماه سال 1391 09:48
دلخوش از آنیم که حج می رویم غافل از آنیم که کج می رویم کعبه به دیدار خدا می رویم او که همینجاست به کجا می رویم؟ حج بخدا جز به دل پاک نیست شستن غم از دل غمناک نیست؟ دین که به تسبیح و سر و ریش نیست هر که علی گفت که درویش نیست صبح به صبح در پی مکر و فریب شب همه شب گریه و ام من یجیب
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 23:14
دستم بگیر دستم را تو بگیر التماس دستم را بپذیر درمانی باش پیش از آن که بمیرم آوازی باش پرواز اگر نه ای هم دردی باش همراز اگر نه ای آغازی باش تا پایان نپذیرم گلدانی باش گلزار اگر نه ای دلبندی باش دلدار اگر نه ای سبزینه باش با فصل بد و پیرم از بوی تو چون پیراهن تو آغشته شد جانم با تن تو آغوشی باش تا بوی تو بگیرم لبخندی...
-
عقده
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 18:41
من سخنی گوی به قربان زبانت ای زندگی من به فدای تن و جانت یک روز بیا عقده دل باز گشاییم من نیستم این دل شده هر دم نگرانت از روی خوشت ماه خجل شمس منیری هر اختر زیبا ببرد نام و نشانت آمد به تماشای تو آن گل ز گلستان مدهوش شد از سرخی آن لعل لبانت گفتی که به دیدار من آیی خطری هست بر جان بخرم من خطر و سود و زیانت شیرینتر از...
-
قهر
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 21:53
نگه دگر بسوی من چه می کنی؟ چو در بر رقیب من نشسته ای به حیرتم که بعد از آن فریب ها تو هم پی فریب من نشسته ای به چشم خویشتن دیدم آنشب ای خدا که جام خود به جام دیگری زدی چو فال حافظ آن شب میانه بازشد تو فال خود به نام دیگری زدی برو .... برو ....به سوی او،مرا چه غم تو آفتابی .... او زمین .... من آسمان به او بتاب ز آنکه...
-
ای کاش قضاوتی در کار نبود ...
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 09:30
دست بردار از این میکده ی سر به سری پای بگذار به اون راهی که فکر کنی بهتری ... که فقط فکر کنی بهتری دست بردار و برو ولکن این همه ساغری ای عشق با تو حرف میزنم ، ای رنج ، مگر آجری ... !!! بی چاره ما ، که پیش تو از خاک کمتریم . مارا نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است ای درد تو بخور این راه را کلا ، که ما نخواستیم . ای کاش داوری...
-
پشیمانی
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 07:46
اگر من ترک ارباب وفا کردم پشیمانم اگر اینگونه بـا ساقی جفـا کردم پشیمانم من از عمـری کـه بـا زاهــد فنــا کردم من از جوری که در راه خدا کردم پشیمانم من امشب گوشه میخانـه می مـانم کــــــه داد از سـاغـــر و پیـمانــه بستــانـم بــه هـر جـا پـا گـذارم کینـــه هـا بینم هــــــزاران چهـــــره در آئینــــه هـــا بینـــم چه...
-
هیچکس
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 12:42
هیچکس در دل تاریکی شب با چراغی به سراغم نرسید هیچکس موقع پژمردن برگ با گلی تازه به باغم نرسید هیچکس بازو به بازویم نداد ای روزگار گل پریشان شد ،زمستان شد بهار از جوانی نیست چیزی یادگار هیچکس این روزها همدرد و همرازم نشد آگه از درد من و دلتنگی سازم نشد باغ زیر بال پروازم نشد هیچکس
-
تا تو بودی...
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 17:13
تا تو بودی در شبم من ماه تابان داشتم رو به روی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم حال گر چه هیچ نزری عهده دار وصل نیست یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم ماجراهایی که با من زیر باران داشتی شعر اگر می شد غریب پنج دیوان داشتم بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم ساده از «من بی تو می...
-
وای به حال دلم
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 13:42
شکایت نمی کنم، اما آیا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب، دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟ نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان! به اندازه زندگی... واقعاً نشد؟ شکایتت نمیکنم، اما نشد امشب که شب نخستین پیمانمان بود کنار من باشی و برای لحظه ای تنها لحظه ای بودنت را نوید دهی؟ نگو که ناغافل از...
-
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شوم
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 21:05
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شوم خون صد شیخ به یک مست روا خواهم داشت! آنقدر جامه و دستار بگیرم از شیخ مفرش میکده ها را ز عبا خواهم ساخت - آن دگر باقی عمر چها خواهم کرد؟ « وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند»
-
سحر گاه
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 00:26
دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست بوسم لب لعلت کنم اصرار به صد بار جز سرخی لبهای تو لعل و گهرم نیست بر زلف تو آویخته احساس و غرورم جز وصف سر و زلف تو کار دگرم نیست من بوسه زنم بر رخ زیبا و به پایت جز خاک رهت سرمه چشمان...
-
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو...
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 21:38
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر...
-
خداوندا
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 19:21
خداوندا اگر داشتن ذلیل داشتنم میکند, ندارم کن خداوندا اگر کاشتن اسیر چیدنم میکند، بیکارم کن اگر اندیشه ی خیانت به یاران بر سرم افتاد بر سر دارم کن اگر به لحظه ی غفلتی در افتادم پیش از سقوط هشیارم کن اگر رنج بیماران لحظه ای از دلم بیرون رفت سخت و بی ترحم بیمارم کن خداوندا خوارم کن اما مردم آزارم نکن
-
گاهی
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 07:56
خانمان سوز بود آتش آهی گاهی ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی گر مقدر بشود سلک سلامین پوید سالک بی خبر خفته به راهی گاهی قصه یوسف آن قوم چه خوش پندی بود به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی هستیم سوختی از یک نظر ای اختر عشق آتش افروز بود برق نگاهی گاهی روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی عجبی...
-
گیسو و شانه
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 20:56
ایکه ما را از نگاهی بیخود و دیوانه کردی از دو چشم میگسارت،کار یک میخانه کردی پرده از عارض گشودی جلوه ای بر ما نمودی خویش را در حسن و ما را در جنون افسانه کردی مست و لایعقل چنانم که سر از پا می ندانم تا چه میبود اینکه امشب باز در پیمانه کردی عجز کردم ناز کردی،زلف پرچین باز کردی بود زنجیرت مهیا چاره ی دیوانه کردی تا شود...
-
آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 23:05
آواز عاشقانه ی مادر در گلو شکست حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد ای وای، های های عزا در گلو شکست آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو...